آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

ماهگرد سوم

جمعه 24 خرداد ه اتفاقا روز انتخابات ریاست جمهوری ایران هم بود من سومین ماهگرد زندگیم را به اتمام رساندم. هرجایی که می رفتیم همه حرف از انتخابات می زدند خیابون ها خیلی شلوغ بود و در ستادهای کاندیداها موزیک گذاشته بودند منم دلم می خواست یه کم با اون اهنگ های شاد بندری قرش بدم اما نمی شد جمعه شب مامان بابا به مناسبت سومین ماه تولد من خودشون را به رولت و نون خامه ای دعوت کردندباز هم به نام من به کام مامان و بابا ! یادتون بمونه ها شنبه صبح با مامان و بابا رفتیم عکاسی ا باز هم از اون عکس های بد اخلاق بگیریم.با کلی ادا و شکلک های مامان من تازه رضایت دادم که گریه نکنم اما از خنده خبری نبود حوصله اینکارا رو ندارم ولم کن عامو شما شیرازی بخونینش ...
27 خرداد 1392

مهاجران

این اسمیه که مامان لیلا به ما داده، یعنی من و مامان و بابایی مامانی و بابایی و من روز دوشنبه سی ام اردیبهشت ماه از شیراز به بوشهر مهاجرت کردند مامان و بابایی به خاطر من تصمیم به مهاجرت گرفتند اخه مامانی شهریور باید بره سر کار و اونوقت من تنها می موندم مامانی دوست نداشت من به این کوچولویی برم تو مهد کودک، به خاطر همین تصمیم گرفتند چند سالی تا من بزرگتر بشم بریم بوشهر پیش مامان لیلا باشیم. مامان نسرین و باباجون و عمه ها و عمو خیلی دلشون واسم تنگ می شه اما ما سعی می کنیم زود زود بهشون سربزنیم  
8 خرداد 1392
1